تلخ و شیرین

روزهای زندگی من گاهی شیرین اند و بیشتر تلخ!اینجا از تلخ و شیرینی زندگی مینویسم

تلخ و شیرین

روزهای زندگی من گاهی شیرین اند و بیشتر تلخ!اینجا از تلخ و شیرینی زندگی مینویسم

فقط تو

خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم

خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم

خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته

خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد

خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت  

                                                   عرفان نظر آهاری

شب وتنهایی

فکر نمیکردم فاصله بین خوشی وغم اینقدر کوتاه باشه یه روز خوشحال بشی از اینکه به اون چیزی که میخواستی داری کم کم میرسی هر چند اولش خیلی شک و دو دلی داشتم اما اون شب یه حسی بهم گفت که این راهی که دارم میرم درسته و اونیکه اون بالاست خوب هوام را داره و دقیقا اون چیزی که میخواستم را بهم داده اما من از همون اول غافل بودم شایدم از ناباوری خودم را زدم به خنگی ونفهمی!اما بالاخره تونستم تصمیمم را بگیرم و دلم را بزنم به دریا و با توکل به دوست و سایه مهربونی که همیشه بالا سرم تصمیمم را گرفتم چقدر اون شب خوشحال بودم تا صبح نخوابیدم ولی روزم را با انرژی و امید به آینده ای بهتر شروع کردم غافل ازینکه این خوشی با بیرحمی همزبونی که نیش زبونش همیشه روی خونه دلم بوده و حرفهای همخونی که همیشه واسم غریبه بوده به سرابی از غم تبدیل شد.بعد از اون شب پر ستاره شب تیره و تاریک و پر از تنهایی منتظرم باشه! 

خدایا چرا عمر خوشیهای من اینقدر باید کوتاه باشه من که از اول گفتم به تو توکل میکنم و قدمم را برمیدارم پس به خداییت قسم تنهام نذار.

ودیگر هیچ

امروزم با دیروز فرقی نکرده از فردا خبر ندارم اما نمیدونم حکایت این غمی که از صبح اومده نشسته این گوشه دلم چیه و چرا قصد دل من کرده از صبح به اون زودی!کی دوباره بیدارش کرد و یاد من انداختش؟منم که رسم مهمون نوازی را خیلی خوب به جا آوردم و از صبح با همین غم دمخور شدم و هی آهنگ غمگین گوش میدم وآه میکشم و آه ....  

دنبال یه دلیل میگردم شاید بخاطر  اتفاقی که دیروز صبح افتاد  و  اون راننده کامیون احمق چنان اومد  جلوم که اگه من محکم ترمز نکرده بودم شاید الان باید چند نفر دیگه به جای من برای من آه بکشن که جوون بود و زود رفت  

دیروز همش اون صحنه جلوی چشم مجسم میشه مثل یه فیلم کندش میکنم به جایی که من پام رفت رو ترمز که اگه نمیرفت یه ماشین له شده زیر کامیون با یه صورت خرد شده خونی جاش را میگیره!نه نه دیگه نباید به دیروز و نحسیش فکر کنم به امروز و این غم مجهول خانه دل پر کن هم همینطور،  به فردا که نمیدونم کجاست و کی میاد اصلن دوست دارم به هیچ فکر کنم فقط هیچ دوست دارم تو خلأ باشم و فقط صدای نفسهام را بشنوم و بشمارم  یه نفس عمیق میکشم چشام را میبندم و میشمارم یک دو .... و دیگر هیچ.....

چه مسائلی را نباید به همسرتان بگویید؟

بعضی از خانمها یا آقایان عادت دارند تمام اتفاقاتی را که در طول روز برای شان اتفاق افتاده است را برای همسر حود تعریف کنند . با این وجود گاهی اوقات صحبت کردن بسیار خظرناک است و توصیه نمیشود که مدام صحبت نکنید ، سکوت در بسیاری از موارد بهتر از صحبت کردن می باشد.

آیا میدانید برای اینکه روابط زناشویی تان تداوم بیشتری داشته باشد، همه چیز را نباید به همسر خود بگویید! آیا میدانید چه صحبتهایی را باید به همسر خود بگویید و چه سخنانی را باید مطرح نسازید؟

اولین گام در روابط زناشویی نحوه ی صحبت کردن است ، طرز صحیح صحبت کردن با همسرتان تاثیر بسزایی را در روابظ شما میگذارد البته لازم به ذکر است نه هر صحبتی .

بعضی از خانمها یا آقایان عادت دارند تمام اتفاقاتی را که در طول روز برای شان اتفاق افتاده است را برای همسر حود تعریف کنند . با این وجود گاهی اوقات صحبت کردن بسیار خظرناک است و توصیه نمیشود که مدام صحبت نکنید ، سکوت در بسیاری از موارد بهتر از صحبت کردن میباشد.

در این مقاله توصیه و پیش نهادهایی را برای شما ارائه خواهیم کرد:

ادامه مطلب ...

خیلی چاکریم!

۳ روز دیگه تا آخرش نمونده قبل از شروعش وقتی بهش فکر میکردم حس میکردم اصلن امسال در توانم نیست که یه ماه را کامل بتونم بگیرم بیشتر بخاطر گرما و طولانی بودنش.  

 

 اما  اگه بخوام  از ماه رمضان امسال و اینکه چه اتفاق های غیر منتظره ای واسم افتاد  تعریف کنم  باید بگم که امسال خدا  خداییش خیلی بهم مهربونی کرد یه جاهایی حواسش به من بود که خودمم خبر نداشتم و یه راههایی جلوم گذاشت که به ذهن خودم نمیرسد یه دری را به روم باز کرد که من همیشه بسته می دیدمش.  

نه اینکه بگم که من چون بنده خیلی خوبی بودم و نه فقط روزه شکم بودم و ورزه دل و زبون و ازین حرفا که بقیه هم فقط حرفش را میزنن نه!اتفاقاْ یه روز خیلی گرسنه ام شده بود و نشسته بودیم داشتیم با دوستام دور هم غیبت میکردیم خوب پیش میاد دیگه نه!من که از همه بیحالتر و گرسنه تر بودم گفتم من الان بلند میشم روزه ام را میخورم یعنی چی فقط گرسنگی کشیدم در عوض داریم اینهمه غیبت میکنم!یاد فیلم کتاب قانون افتادم!  

کجا بودم؟آها داشتم میگفتم که نه اینکه فکر کنی خیلی دختر مومن و بنده ی مخلصی بودم که خدا اینمهمه به من لطف کرد اگه لطف کرده اگه در رحمتش را توی این ماه به روم باز کرده بخاطر بزرگی و مهربونی خودشه قربونت برم خدا که همیشه لحظه آخر به دادم میرسی و دلت نمیاد بذاری من از دست برم! 

 

شیرین نوشت:خدا اون دری که باز کردی را نبند آخه من هنوز کامل ازش رد نشدم یه لنگم این ور یه لنگم اونورش! 

 

تلخ نوشت:پاشم برم واسه خودم اسپند دود کنم آخه من چشمم خیلی شوره حتی به خودمم رحم نمیکنه.