تلخ و شیرین

روزهای زندگی من گاهی شیرین اند و بیشتر تلخ!اینجا از تلخ و شیرینی زندگی مینویسم

تلخ و شیرین

روزهای زندگی من گاهی شیرین اند و بیشتر تلخ!اینجا از تلخ و شیرینی زندگی مینویسم

ودیگر هیچ

امروزم با دیروز فرقی نکرده از فردا خبر ندارم اما نمیدونم حکایت این غمی که از صبح اومده نشسته این گوشه دلم چیه و چرا قصد دل من کرده از صبح به اون زودی!کی دوباره بیدارش کرد و یاد من انداختش؟منم که رسم مهمون نوازی را خیلی خوب به جا آوردم و از صبح با همین غم دمخور شدم و هی آهنگ غمگین گوش میدم وآه میکشم و آه ....  

دنبال یه دلیل میگردم شاید بخاطر  اتفاقی که دیروز صبح افتاد  و  اون راننده کامیون احمق چنان اومد  جلوم که اگه من محکم ترمز نکرده بودم شاید الان باید چند نفر دیگه به جای من برای من آه بکشن که جوون بود و زود رفت  

دیروز همش اون صحنه جلوی چشم مجسم میشه مثل یه فیلم کندش میکنم به جایی که من پام رفت رو ترمز که اگه نمیرفت یه ماشین له شده زیر کامیون با یه صورت خرد شده خونی جاش را میگیره!نه نه دیگه نباید به دیروز و نحسیش فکر کنم به امروز و این غم مجهول خانه دل پر کن هم همینطور،  به فردا که نمیدونم کجاست و کی میاد اصلن دوست دارم به هیچ فکر کنم فقط هیچ دوست دارم تو خلأ باشم و فقط صدای نفسهام را بشنوم و بشمارم  یه نفس عمیق میکشم چشام را میبندم و میشمارم یک دو .... و دیگر هیچ.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد